هجرت تو...!!!
امروز مدرسمون شیر تو شیر بود کلاس که نداشتیم همش ول می گشتیم بعد از امتحان هم
همین طور...
پیش فاطمه بودم که زهره اومد و یه نامه بهم داد از طرف زهرا بود خب منم جواب نامه اش رو دادم
مامانم اومد مدرسه که با دبیر زیستمون صحبت کنه زهرا اومد سلام کرد و بهم گفت که تو کلاس ۶
هستش و منتظرمه دیگه با هم اشتی کردیم خانم(م) هم اومد کلاس ۶ و کلی باهاش گفتیم و
خندیدیم...فردا امتحان زبان فارسی داریم امروز کتابم رو بردم از خانم (رح) چیزایی که اشکال داشتم
رو پرسیدم اونم جواب داد و بعد گفت خوبی؟ مواظب هستما ببینم امتحان هاتو چه کار میکنی
دختر خوبی باش منم گفتم چشم خانم بعد گفت اگه مشکلی داشتی بیا پیش خودم و بعد
خداحافظی کرد...بعد از امتحان زهرا می گفت خانم(د) و (رح) اومده بودن بالا سرش از من
می پرسیدن ازش:)))
بعد از امتحان با زهرا رفتیم کتابخونه و برگشتیم دوباره مدرسه که تو راه عطیه منو با زهرا دیده بود
اومد جلو سلام کرد اما خب من فقط یه سلام کردم و رد شدم امروز بهم اس داده بود که چرا با
زهرا هستی اما با من نه.. چون اون....
منم دیگه جوابی ندادم اما خب فردا میرم پیشش که ناراحت نباشه...
امروز دارم می ترکیدم من که ۲ ساعت به زور درس می خوندم ۴ ساعت تا حالا زبان فارسی خوندم
بدون استراحت دوباره بعد از نیم ساعت میخوام ۲ ساعت دیگه بخونم دوباره فردا صبح زود بیدار میشم
ساعت ۷ تا ساعت ۹:۳۰ میخونم...
امیدوارم خدا کمکم کنه و نمره های خوبی بگیرم چون دارم تلاش خودم رو می کنم...
بعد از امتحان ها قراره با زهرا بریم خونه خانم(د) و هم اینکه زهرا یا خانم (رح) یا خانم(د) میخوان
زنگ بزنن به خانم(ر)
عزیزم الهی فداش بشم:))
دلم خیلی شور میزنه برام دعا کنین...
من برم بخونم فعلا خداحافظ...
مانده نگاهم به دل پنجره
تر شده از هجرت تو خاطره
کوچه پر از حسرت دیوانگی ست
خانه تهی از نفس زندگی ست
بی تو دلم نیمه شبی سوی دشت پر زد و آواره شد و برنگشت
لذت بیداری یلدا تویی
تازه ترین رکن تمنا تویی
چشم تو آغاز پریشانی ام
هجرت تو علت ویرانی ام


