عقاید...

سلام...خوبـــــین؟

راستـــــش دوست داشتم یه دفتر عقاید درست کنم اما...تصمیم گــــرفتم تو وبـــــلاگم هم این کارو بکنم

پس هرکـــس اومد بــــــاید به این سوال ها جــــــواب بده

1-لطفا خودتون رو معرفی کنین(اسم و سن و اگه خواستین تاریخ تولد)

2-نظرتون راجع به صاحب بلاگ(با توجه به پست هام و هرچی فهمیدین ازم)

3-نظرتون رو در مورد داشتن دوست پسر یا دوست دختر بگین

4-آیا واقعا عاشق او هستید یا برای سرگرمی؟

5-دوست دارید به او برسید و برای همیشه پیشش باشین؟

6-چه راه هایی رو برای رسیدن به او مناسب می بینید؟

7-نظر کلیتون در مورد عشق چیست؟

8-زندگی از نظر شما چگونه است؟

9-مرگ از نظر شما چگونه است؟

10-دوست دارید چگونه زندگی کنید و چگونه از دنیا بروید؟

11-به چه رنگ،گل،هدیه،ماشین،شهر،کشور علاقه دارید؟

12-خسته نباشید ، یک جمله به دلخواه بنویسید.

یه دفتر عقاید با این سوالا درست کردم و دوستام برام نوشتن،دوست داشتم تو نت هم دوستام

برام بنویسین.

 

می رسد روزی...

مـی رسـد روزی که بـی مـن روز هـا رو سـ ـ ـر کـنـی، مـی رسـد روزی که مـ ـ ـرگ رو بـاور کـنی،

مـی رسـد روزی که تـنـها در کـنـار قـبـ ـ ـر مـن شـعـر هـای کهنه ام را مـو به مـو از بـر کـنی

غم...!!!

وقـــتـ ـ ـی بـه دنـیــا اومـدم صـ ـ ـدایی در گـوشـم طـنـیـن افـکـــند و گـفـت مـن تـا آخـ ـ ـرین لـحظـه ی

عمـرت بـا تـو هسـ ـ ـتم، گـفـتم تـو کیـســتی؟..؟!..گـفـت مــن غـمم، پیـش خود خـیــال کـردم که

غــم عـ ـ ـروسکی هسـت که مـن بــا او بــازی کـنم امـا الان که فکـرشـو می کـنم مـی بـیـنـم مـن

بـ ـ ـازیچـه ای هسـتـــم به دسـت غـــــــم...!!!

روی قبرم...!!!

اگه یـه روز رفـتـی و بر نگشـ ـ ـ ـ ـ ـتـی...

                                        بـهـت قـول نـمـیدم مـ ـ ـنتـظرت مـیمـونـم

امـا ازت یـه خـواهـش دارم وقـ ـ ـ ـ ـتی اومـدی یـه شاخه گل رو قبـ ـرم بـزاری

تقدیم به کسی که دوستش دارم...!!!

به نـ ـ ـام خـ ـ ـدایی که هستـ ـ ـی را با مـ ـ ـ ـ ـرگ،دوسـ ـ ـتی را بی رنـ ـ ـگ،عشـ ـ ـق را رنگارنگ،

رنگین کـ ـ ـمان را هفت رنگ،شـ ـ ـاپرگ را صـ ـ ـد رنگ،و مـ ـ ـن را دلتـ ـ ـنگ دوسـ ـ ـتان آفرید!!

سـ ـ ـلام به همـ ـ ـ ـه ی دوسـتان عزیـ ـ ـزم.

اول از همه تسـ ـ ـلیـ ـ ـت میگم در گذشـ ـ ـت بـ ـ ـانو مرضیه رو و روحـ ـ ـش شـ ـ ـاد و یـ ـادش گرامی!!

واقعا از دسـ ـ ـت دادن یه همـ ـ ـچین هنـ ـ ـرمندی خیـ ـ ـلی حیف بود...!

خـ ـ ـب می خوام یه شـ ـ ـعری رو تـ ـ ـقدیم کسی کنم که خیـ ـ ـلی دوسـ ـ ـ ـش دارم!!!

تـ ـ ـو را با تیـ ـ ـ ـشه عشقـــــــم میان مـ ـ ـر مـ ـ ـر قلبــــم تراشـ ـ ـیدم و از آن پس من تو را چون

بـ ـ ـ ـت پرستیدم...!!!

 

دل بریدی

دل بریدی تو چه آسـ ـ ـ ـون

به فراموشـ ـ ـی سپــ ـردی

تا ابـ ـ ـد موندن و مونـ ـ ـدن

حـ ـ ـرف عاشـ  ـقانه خوندن

زیر بارون بودن و نفس کشیدن

تو هـ ـ ـ ـوای مـ ـ ــ ـه گرفته

توی خلـ ـ ـوت یه جـ ـ ـاده

یه تـ ـ ـ ـ ـ ـرانــــه

یه سکـ ـ ـ ـوت عاشقانه

ای پرسـ ـ ـتوی مهاجـر

هجـ ـ ـرتت یه کوه غـم شد

حلـ ـ ـقه ی قول و قرارت

تو بگو چه جوری گـ ـ ـم شد

 

 

 

زندگی چیست؟

نـ ـ ـمی دانم زندگـ ـ ـ ـی چیست؟

اگر زندگـ ـ ـ ـی شکستن است سـ ـ ـال هاست که من سکوتـ ـ ـ ـم را شکسته ام

اگر زندگـ ـ ـ ـی خروش جویبار است سـ ـ ـال هاست که من در چشمه ی جوشان زندگـ ـی جوشیده ام

اما این نکته را فرامـ ـ ـوش نمی کنم که زندگـ ـ ـ ـی بی وفاست,

زندگـ ـ ـی به من آموخت که چگونه اشـ ـ ـک بریزم,اما اشکـ ـ ـانم به من نیاموخت که چگونه زندگـی کنم!

شاید که مرده ام...!!!

شاید که...مرده ام!

شجاع شده ام این روز ها آن قدر که در رویا بارها,از بالاترین ارتفاع تخیل خودم را پرت کرده ام!

و بالای جنازه ی نیمه جانم مرثیه ها خوانده ام!

شوکرانی سرکشیده ام تا تکه تکه دلم را جان داده ام...طنابی ساخته ام سخت انداخته ام

دور گلویم تا بغضش را خفه کنم و در شماره ی نفس هایی بریده بریده مرده ام!

در رویایی تلخ با هر ضربان...طپش سرم را به دیوار زده ام...گریسته ام...خون گریسته ام...

این روزها حتی پیرهن سفید عروسیم را بخشیده ام...و به جایش کفنی سپید دوخته ام...

با بویی از کافور...من بارها خودم را روی شانه های خسته ام حمل کرده ام برای این مرده ی

غریب گریسته ام و در جایی دور...خاکی دور...بیابانی دور...خود را دفن کرده ام...

این روز ها سیاهپوش تنهایی خویشم!!