خیلی خوش حالم...!!!
رو مـــــــی خوان بدن بهم...!!!
امــــــروز با دوســــتم زهرا رفــــــتیم پیش یکی از معــــلم ها...(برای توصیف این معلم باید بگم کلا
از همه ی معلم ها با خبر هستش حتی از اونایی که باز نشسته شدند!)
من سال اول دبیــــــرستان معلم ادبیاتم رو خیــــــلی دوست داشتم(هنوزم دوسش دارم، فکر بد نکنین
خانوم هستش!)
خب همــــــون سال باز نشسته شد و به خاطر مشکلاتی که داشــــت شمارش رو بهم نداد
از شانس بد من ســـــال دوم دبیــــرستان هم این معلمی که گفتم با دوســــــتم رفتیم پیشش
تو مدرسه ما نبودش!! و من هـــــــم دیگه باور کردم همه چی تموم شده
الـــــبته باید بگم تو مدرسه ی ما مد هستش اینکه هر کســــی یکی از معلم ها رو دوست داشته
باشه(الـــــبته همه این طور نیستن اما بعضی ها چرا، مثل من ! دوستم زهرا ! و زهره ! و فاطمه )
ولـــــی خب از اونجایی که اگه من از اعماق وجودم و از ته دلم کسی رو دوست داشته باشم
تا آخر عمــــــرم فراموشش نمی کنم هنوز هم خیلی دوســـــــش دارم معلم عزیزم رو
امروز رفــــــتیم پیش همون معلمه که گفتم و دوستم زهرا گفت خانم دوســـــتم میخواد یه چیزی
بهتون بگه(این معلمه میشه خاله دختر دایی همین دوستم زهرا، که رابطه ی صمیمی با هم دارن)
البته خانم(د) سال اول هم خـــــــبر داشت من معلم ادبیاتم رو دوست دارم واسه همین لازم نبود
براش توضیح بدیم...
گفــــــتم خانم شما از خانم(ر) خبر ندارین؟ حــــــالش خوبه؟ گفت تو هنوز دوســــــتش داری؟
گفــــــتم خب معلومه خانوم! گفت آخه 2 ساله نیستش گفتم باشه خانوم من هنوز دوسش دارم
گفت که باشه میرم بهش زنگ میزنم و میگم که (م) بهت سلام رسوند و باهاش صحبت می کنم
اون لــــــحظه دلم می خواست بپرم بغل خانم(د) و بوســـــــــش کنم...!!!
بهش گفتم خانوم پس زنگ میزنین دیگه؟ گفت آره گفتم خانوم پس زودتر بهش زنگ بزنین گفت
باشه گفتم مـــــــــــــــــــــــــرسی خانوم بعدم خداحافظی کردم ازش..!!!
خدا کنه این همه خوش حــــــــــالم آخرش ضدحال نخورم
دوست دارم زودتر فــــــردا بشه خدا کنه امروز بهش زنگ بزنه
شــــــما هم دعا کنین...!!!




